سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرکّب دانشمندان با خون شهیدان سنجیده شد، پس بر آن برتری یافت . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 89 مهر 17 , ساعت 6:44 عصر

 

 رضا رشیدپور در وب سایت شخصی خود، ماجرای ممنوع‌التصویر شدنش در صدا و سیما را اینطور روایت می‌کند که:

چند ماه پیش به دعوت کانون فرهنگی آموزش اجرای مراسم بزرگ تجلیل از نخبگان کنکور را برعهده گرفتم. برنامه در سالن همایش‌های سازمان صدا و سیما برگزار شد. از همه جای ایران مهمان داشتیم. برنامه با شکوه و خوبی بود.

دیروز تلویزیون محل کارم روشن بود. به صورت کاملا اتفاقی تیزر مربوط به همان برنامه به چشمم خورد. صدای بنده در حال پخش بود. چند ثانیه‌ای گذشت. واضح بود که تدوین‌گر هنرمند تمام تلاش خودش را برای حذف تصویر من به کارگرفته. اما در لحظه‌ای از این تیزر مجبور به استفاده از نمایی شده که بنده سراپا تقصیر حضور دارم!

البته مدیران محترم پخش کاملا هوشیار بوده و هرگز اجازه نداده‌اند تا با نمایش چهره نحس رضارشیدپور خدای ناکرده آفتی متوجه میهن عزیزمان شده و یا زبانم لال مردم همیشه در صحنه با تماشای قیافه من از بهشت رانده شوند! بنابراین تدبیر کم نظیری به خرج داده و در چشم به هم زدنی چهره من را ناواضح (به عبارت فنی ... فلو) کرده‌اند.

بیشتر از آنکه تعجب کنم خنده‌ام گرفت. من همان کسی هستم که با سرمایه مردم و امکانات سازمانی به نام صدا و سیما به منزل امروز رسیده‌ام. در مقابل هرگز کم فروشی نکرده و تمام تلاشم را برای پاسخ دادن به این سرمایه عظیم به خرج داده‌ام. در تمام مصاحبه‌هایم تاکید کرده‌ام که اگر یک جوان علاقه‌مند اینک توانسته است به یک چهره رسانه‌ای نسبتا قابل تحمل تبدیل شود از صدقه سر این مردم و اعتماد مدیران رسانه بوده.

اتفاقا دلیل خندیدنم همین است. آن قدر در دایره خود ساخته بیگانه پنداری گرفتار شده‌اید که دیگر حتی یک جمله انتقادی ساده را هم از دوست سابقتان نمی‌پذیرید و دستور به حذف چهره‌اش می‌دهید! هرگز به این صراحت نگفته بودم اما حالا بپذیرید که این تصمیم‌های به ظاهر کوچک آن هم در مورد آدم‌های کوچکی مثل من نشان از یک دغدغه بزرگ در ذهن شما دارد. انتقاد را خیانت می‌دانید و منتقد را نامحرم.

لابد خواهید فرمود که این زیاده گویی‌ها به ما نیامده و همین که صدایمان هر هفته یک ساعت از رادیو پخش می‌شود برویم و خدایمان را شکر کنیم. بله ... اتفاقا من خداراشکر می‌کنم که آنقدر مهم شده ام (!) که پخش چند ثانیه از تصویر بنده می‌تواند برای مدیران بزرگواری که احتمالا مسئولیت‌های دیگری هم دارند محل تدبیر و تصمیم واقع شود!

بیایید کمی تامل کنیم. واقعا چرا وقت گران بهای خودتان را برای تصمیم‌های کوچک در باره آدم‌های کوچک خرج می‌کنید؟ چرا هر روز مشغول تکذیب این و آن هستید؟ مگر ما که هستیم؟ یا چه کرده‌ایم و یا چه گفته‌ایم؟!

این چند خط هرگز بابت گلایه نیست وگرنه آن را منتشر نمی‌کردم. این یک دردنامه است. خطاب به مدیرانی که می‌توانند تصمیم‌های بزرگ بگیرند اما هنوز ذهنشان درگیر رشیدپورها مانده است. شاید با انتشار این نوشته عصبانی شده و دستور به قطع صدای بنده هم صادر کنید. مهم نیست. بهتر است که ایراد کارتان را یک دوست سابق رودررویتان بگوید و نه یک دشمن فعلی در پشت سرتان. به هر حال اینجا بی‌بی‌سی نیست سعادت آباد است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ